سرگرمی
2 دقیقه پیش | دانلود بازی اندرویداندروید (از یونانی: به معنای مَرد، انسان، شبه آدم یا رُبات (آدم آهنی))، (به انگلیسی: Android) یک سیستم عامل همراه است که گوگل برای تلفنهای همراه و تبلتها عرضه مینماید و ... |
2 دقیقه پیش | بازی اکشن-ماجرایی اسطوره های کوچک/ Pocket Legendsآخرین خبر/ Pocket Legends یکی از جذاب ترین بازی های آنلاین اکشن و سرگرم کننده برای سیستم عامل اندروید است. باید اشاره کرد که این بازی، اولین و بهترین بازی کمپانی MMO است که موفقیت ... |
داستان مشقتهای یک زن سنندجی
فارس/ «زهرا زارعی» زن 25 ساله سنندجی دارای یک پسر چهار ساله است که به دلیل مرگ همسر، داشتن سرطان خون و نداشتن توان مالی، رنجهای زیادی را متحمل میشود.
خانهاش در همین نزدیکی است، در دل شهر سنندج، اما دفتر زندگیاش پر از واقعیتهای تلخی است که زبان قلم از نوشتنش عاجز مانده است. کلمات از بیان آن همه سختی به خود میپیچد و دستانم از نوشتن واقعیتهای تلخ زندگی «زهرا توان» از کف داده است.
بهار زندگی با سیروان را در روزهای خزان مهرماه سال 87 آغاز کرده است، روزهایی که خاطرات شیرین آن را تلخیهای زندگی هنوز هم از یادش نبرده است.
زندگی زهرا و سیروان با ولادت «یزدان» در آبان ماه سال 90 شیرینی بیشتری به زندگی آنها داد، اما این شیرینی سه نفره با حضور مهمان ناخواندهای به نام «سرطان خون» بیشتر از چهار ماه دوام نداشت.
سرطان در رگهای زهرا که هنوز 25 بهار از زندگیاش و 4 ماه از مادرشدنش نمیگذشت، پدیدار شد که هنوز هم در بدن وی خیال بیرون رفتن ندارد.
شیمیدرمانی و دوا و دارو دیگر افاقه نمیکند و تنها راه چاره درمان زهرا، پیوند مغز و استخوان است، هزینههای درمان سنگین است و سیروان در زیر بار فشار مخارج شانههایش تا شده است.
اما چاره چیست، باید با چنگ و دندان هم که شده است مادر فرزندش را نجات دهد، امیدهای پزشکان به احتمال بهبود زهرا سیروان را دلخوش کرده است و او را به تلاش بیشتر برای بدست آوردن هزینههای مورد نیاز درمان همسرش مصممتر...
اما درآمدهای کارگری صرف، کفاف مخارج زندگی را میدهد و باید به فکر راه دیگری باشد، تقلا برای دریافت تسهیلات برای درمان همسرش را آغاز میکند، بانکها به سختی حاضر به پرداخت تسهیلات میشوند، با هر بدبختی ضامن مورد نیاز برای دریافت تسهیلات را جور میکند، پول به حساب بیمارستان واریز میشود و زهرا با هزاران امید و آرزو زیر تیغ عمل جراحی قرار میگیرد..
عمل بر اساس تشخیص پزشکان خوب جواب داده است و آینده روشنی را برای زهرا نوید میدهد، اما تقدیر دیگری برای او رقم زده شد که زهر تلخ آن بیش از سلولهای سرطانی وجودش را در خود سوزاند.
از یک سو فشار پرداخت اقساط وام، هزینه و مخارج زندگی و از سوی دیگر خرج دوا و درمان بعد از عمل زهرا عرصه را بر سیروان تنگ کرده است، این میشود که تنها راه چاره را در تلاش برای دریافت تسهیلات از بانکی دیگر بکار میبندد.
تسهیلات بانکی دوم هم صرف هزینههای درمان میشود ولی عدم دریافت به موقع دارو شرایط جسمانی زهرا را با مشکل جدی مواجه کرده است.
پوست بدنش کاملا جمع شده و اثری از حیات در آن باقی نمانده است، آبدرمانی و فیزیوتراپی به تجویز پزشک را آغاز میکند اما دیگر کفگیر داشتههایشان به ته دیگ خورده است.
دستمزد کارگری هم که به دلیل تعطیل شدن بازار ساخت و ساز به یکی تا دو روز در هفته کاهش یافته و دیگر نمیتواند نیازهای درمانی و زندگی آنها را پاسخ بگوید.
فشارهای عصبی و نبود امکانات کافی مانع از ادامه درمان زهرا میشود، عدم تغذیه مناسب و مصرف نکردن دارو بدن زهرا را نحیف و دستانش را کاملا تا کرده است. به گونهای که حتی قادر نیست فرزند دلبندش را در آغوش بگیرد.
پیشنهاد کار بر روی زمین زراعی خانوادگی در چنین شرایط سختی بهترین پیشنهاد به سیروان بود که بدون کوچکترین تردید آن را قبول میکند و کمر همت را برای نجات خانوادهاش از این شرایط سخت بار دیگر میبندد.
اما زمینی که قرار بود باعث رحمت و نجات برای زهرا و خانوادهاش شود، تنها امید و پشتیبان را از این خانواده میگیرد. سیروان سخت خسته از کار روزانه برای استراحت کوتاه و صرف نهار به داخل چادری که در زمین کوچک زراعی علم کرده میرود که نشت گاز پیکنیک موجب انفجاری مهیب و فوت سیروان میشود.
روزهای سخت زهرا و فرزند کوچکش که الان تنها چهار سال دارد، بعد از مرگ همسرش تلخ و تلختر میشود.
بهار زندگی سیروان را در خردادماه سال گذشته خزانی تلخ در بر میگیرد و موج یخبندان مشکلات زهرا که طی این سالها امیدی به آب شدنش نبود، امروز با مرگ همسر سرد و سردتر میشود.
دنیای کوچک و لبخند سرشار از مهربانی این کودک خردسال در اشکهای تلخ مادر گره خورده است، مادر از سرنوشت نامعلوم کودکش در خود میپیچید و دفتر آرزوهای پرپر شدهاش را در ذهنش ورق میزند.
نفسهای زهرا به شمارش افتاده و اشکهای لگامگسیخته بیامان از چشمان درشت و نافذش که هنوز هم زیبای خود را با وجود گود افتادن از دست نداده، راهی باریک از صورت استخوانیاش پیدا کرده است که دستانش قدرتی برای پاک کردن اشکهایش ندارد.
ابر چشمان یزدان هم بارانی شده و به لبان مادر دوخته شده است، از اینکه این مادر و فرزند این همه در رنج هستند وجودم لبریز از غم شده است.
از زهرا در مورد منبع درآمدش میپرسم، میگوید از آذرماه سال گذشته چند ماهی بعد از مرگ همسرم زیرپوشش کمیته امداد قرار گرفتهام و یارانه دو نفره هم برخی از شکافهای زندگیمان را پر کرده است.
خیرین استان هم طی این سالها همواره کمکرسان من و فرزندم در این روزهای تلخ بودهاند، اما هزینههای درمانی بسیار سنگین است، به تجویز پزشک باید آبدرمانی همزمان با فیزیوتراپی را به صورت مستمر انجام دهم، اما با وضعیتی که پوستم دارد دیگر نمیتوانم به استخر عمومی بروم و همین امر موجب شده شرایطم روز به روز بدتر شود تا جایی که پزشک معالج این بار آب پاکی را روی دستم ریخت و با این خبر که احتمال فلج شدنم زیاد است غم تازهای را به کولهبار غمهایم اضافه کرد.
میپرسم، با این وضعیت که نمیتوانی استخر بروی، پس چاره کار چیست! میگوید: حداقل کاری که میتوانم برای نجات از فلج شدن انجام دهم خرید یک «وان» است که عدم توان مالی و شرایط مستاجری، اجازه این کار را نمیدهد.
خانه قبلی مستاجری به دلیل مشترکبودن سرویس بهداشتی و حمام، گنجایش «وان» را نداشت به همین دلیل با هزاران بدبختی به اینجا نقل مکان کردم، الان بیش از یک ماه است که در این خانه جدید زندگی میکنیم که نشت فاضلاب خانه همسایه و نم دیوارها پسر خردسالم را سخت مریض کرده است.
پرداخت اقساط وامی هم که برای درمان گرفته بودیم بعد از مرگ همسرم عقب افتاده بود و بانک هم ضامن را زیر فشار قرار داده و در این مدت فشارهای زیادی نیز از این ناحیه متحمل شدم، اما رئیس سازمان مدیریت و برنامهریزی استان کردستان بازپرداخت آن را تقبل کرد و پرداخت کرده است.
استانداری هم پرداخت اجاره مسکن را متقبل شدند، ولی تاکنون این وعده محقق نشده است و صاحبخانه چندین بار برای دریافت کرایه ماه قبل مرا تحت فشار قرار داده است.
زهرا از برخی مسؤولان که به دیدارش رفتن ولی خلف وعده کردند، گله دارد و میگوید : هرچند نیازمندانی همچون من شاید در این استان زیاد باشد، اما چند درصد از این محرومین درگیر چنین مریضی سخت و دارای فرزندی خردسال و یتیم هستند.
من در طول زندگی سختیهای زیادی کشیدهام، اما دیگر قادر به تحمل درد فلج شدن نیستم، شرایطم تلخ و تلختر از آن چیزی است که میگویم، دردهای زیادی در زیر رگبار اشکهای زهرا از زبانش بیان شد که با هیچ قلم و کلامی قابل توصیف نیست.
با کمترین هزینه و نصب یک «وان» میتوان این مادر بیمار را از فلجشدن نجات داد و آرامش نسبی را به زندگی او و فرزندش که از سایه گرم پدر نیز محروم است، بازگرداند.
عمق فاجعه دردی را که به جان زهرا افتاده است، زمانی درک میکنم که حجاب از بدن بر میدارد و اندامش را که سراسر در پنجه دیو سرطان تقلیل و از بین رفته است، میبینم، یزدان بیتوجه به وضع ظاهری مادر که شرایط واقعا دردآوری دارد بر سروکول مادر بالا میرود و میخواهد که با وی همبازی شود.
زهرا خسته از زندگی است، اما با نگاهی مهربان فرزندش را به آرامش دعوت میکند تا بتواند برگ دیگری از زندگی پررنجش را برای من که هنوز در شوک و یخزدگی دیدن وضعیت جسمانیاش هستم، ورق بزند.
برای یک لحظه در خود گم میشوم که یزدان خردسال چگونه میتواند هر روز و هر شب نظارهگر مادری باشد که کمتر شبیه یک انسان عادی است.
شاید وضعیت جسمانی فردای زهرا با کمکهای خیرین بهتر از امروزش نباشد، اما مانع از پا درآمدن کامل و زمینگیر شدنش خواهد شد.
زهرا و یزدان کوچک ترحم نمیخواهند، یک مشت معرفت و مهربانی میخواهند که از دل جوشان هموطنان خیر جوشیدن بگیرد و آنها را از این شرایط سخت و تنگنای نفسگیر برهاند.
منبع: فارس
ویدیو مرتبط :
مشقت های شکارِ جوجه تیغی