سایر
2 دقیقه پیش | جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کندایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ... |
2 دقیقه پیش | ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کردالعالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ... |
سوشا مقصر قهرمان نشدن پرسپولیس است
خودش میگوید چند شاگرد در کرج گرفته و سرگرم آموزش آنهاست، باوی که یکی از ستارگان سابق فوتبال کشورمان بود، حالا نه در لیگ برتر، نه در لیگ یک جایگاهی ندارد. با او تماس گرفتیم تا درباره شرایط پرسپولیس بپرسیم ولی درد و دلهایش سمت و سوی مصاحبه را عوض کرد.
به گزارش ایسنا، گفتوگوی تفصیلی «قانون» را با کریم باوی در ادامه بخوانید.
آنجا خانه مان بود
ما ساکن کرج بودیم. بعد از جنگ رفتیم اصفهان و بعد آمدیم تهران اما من به خرمشهر اعزام شدم. در 16 سالگی بود که اولین بار اعزام شدم. در خرمشهر هم جزو آخرین نفرات بودیم که خارج شدیم. هیچ وقت آن خاطرات را فراموش نمی کنم. شهید فهمیده جلوی چشمان خود من خودش را شهید کرد. یک بار یادم هست که شهید فهمیده مامور شد تا یک معبر عبور یک به یک را منفجر کند. او آن روز کیسه ای پر از نارنجک را منفجر کرد و تانک عراقی را منهدم کرد. ریل تانک منفجر شد و از حرکت ایستاد. با این اتفاق، عراقیها در آن معبر ساعتها زمین گیر شدند. ما روی پشتبامها بودیم و باید با «کوکتل مولوتف» جلوی نیروهای پیاده عراقی را میگرفتیم. دو ماه با دست خالی از شهر دفاع کردیم. چقدر کشته دادیم اما نمی توانستیم دل بکنیم. از چه چیزی باید دل میکندیم؟ آنجا خانه مان بود.
پلی که به سمت آبادان میرفت را من منفجر کردم
پلی که به سمت آبادان میرفت را من منفجر کردم. آبادان محاصره بود این قدر من قوی بودم و شجاع که کلمه مردن برایم ارزش نداشت. منزل ما یکی از بهترین خانههای آبادان بود. پدرم در شرکت نفت کار میکرد و ما آنجا شرایط زندگی مان بد نبود. در دوره انقلاب، ما شدیم بچه انقلابیهای محل. من و برادرم، اینطوری بودیم. جنگ هم که شد کاری نداشتیم که از شهر برویم. خانواده ام رفتند کرج اما من که نمی توانستم بروم. این قدر جنگ یکدفعه اتفاق افتاد که ما حتی نتوانستیم وسایل جمع کنیم. یکدفعه دیدیم عراقیها رسیدند پشت دیوار شهر. هیچکس وقت نکرد وسایل جمع کند. عراقیها تمام ماشینهای صفر در خیابان را هم با خودشان بردند. هیچکس حتی بنزین نداشت ماشینهایی که در شهر مانده بودند را بردارد و فرار کند.
برادرم را شکنجه میکردند که چرا عربی حرف نمیزند
پدر من عرب است؛ عرب باوی. آن زمان عربهای باوی خیلی معروف بودند. برادر من از 6 سالگی در تهران بزرگ شده بود اما در زمان جنگ موقعی که اسیر شد خیلی او را شکنجه میکردند و میگفتند چرا عربی صحبت نمیکنی؟ در حالیکه او اصلا بلد نیست عربی صحبت کند چون از کودکی در تهران بزرگ شده است. من خودم چون آبادان بزرگ شدم، خیلی خوب عربی حرف میزنم اما برادر کوچکترم که بعد از من رفت جبهه، چون تهران بزرگ شد، خیلی بلد نبود عربی حرف بزند. او سالها اسیر بود و سختیهای زیادی هم کشید. من برادر شهید ندارم ولی خیلی از پسرهای فامیلمان شهید شدند. کلا خرمشهریها، خیلی سختی در زندگیهایشان کشیدهاند آن هم در آن سالهای سخت جنگ.
روی دیوار شعارنویسی میکردم
اوایل که انقلاب شده بود کسی جرأت نمیکرد روی دیوار شعار بنویسد. به من میگفتند تو برو بنویس. رفتم پیش یکی از دوستانم که شاعر بود و گفتم یک شعر بگوید که من روی دیوار بنویسم. من از ساعت 2 شب بیدار شدم و شروع به دیوارنویسی کردم ولی بعدش خیلی ترسیده بودم و اسپری را در باغچه خاک کردم چون ماموران دنبالم بودند. فکر کنم، عمق گودالی که از ترسم کنده بودم، دو متر میشد. فکر کن یک بچه 10 ساله هستی و بر ای کاری که کردی، بیشتر از 2 هزار نفر با تانک و نفر بر آمدند در یک شهرک محافظت شده وزارت نفت. اگر میگرفتندم، هم تکه بزرگه خودم، گوشم میشد و هم پدر بیچاره ام!
آهنگ ممد نبودی را قرار بود حسین تختی بخواند
یک روز حاج حسین تختی مرا دید، گفت کریم تو چرا به این روز افتادی. چرا پاهایت کج شده؟ کلی با هم گفتیم و خندیدیم. حاج حسین یکی از مداحان قدیمی خوزستان است که برای خود اسم و رسمی دارد. او شبهای عملیات میآمد و برای ما میخواند. یا او میآمد یا کویتیپور یا آهنگران. این سه نفر، اصلیها بودند. این آهنگ «ممد نبودی ببینی» را قرار بود اول حسین تختی بخواند اما حاجی گفت به رسم کسوت، بهتر است این آهنگ را حاجی کویتیپور بخواند. کویتیپور آمده بود تهران، رفت دنبالش و از او خواست این کار را انجام دهد. من الان از این وضعیتی که در کشور به وجود آمده خیلی متاسفم. بچههای خیلی زیادی بودند که روی دستان ما شهید شدند یا جانباز شدند و الان اصلا وضعیت خوبی ندارند. الان خیلی از بچههای جنگ افتادهاند در خانههایشان.
کاش فوتبالیست نمیشدم
من در والفجر مقدماتی جانباز شدم. شاید آن سالها خیلی جوان بودم ولی آن سالها،بچههای همسن و سال ما خیلی درایت داشتند، با تمام وجود اعتقاد داشتیم و میجنگیدیم. ما احساس میکردیم ائمه اطهار دارند کمکمان میکنند. بگذار برایت از آن عملیات بگویم؛ ما در فکه بودیم درست چند کیلومتری اتوبان بصره به بغداد. اگر خط را میشکستیم، شاید تکلیف جنگ هم یکسره میشد. خیلی از لشکرهای ما زدند به خط. جلوتر از همه هم لشکر تهران بود. لشکر همرزمان شهید همت. وقتی لشکر محمد رسول ا...(ص) رفت جلو، همه امیدوار بودند. عراقیها فقط پنج لشکر توپخانه گذاشته بودند که روی سر ما آتش بریزد. متاسفانه در والفجر خیلی کشته دادیم. من خودم هم همانجا ترکشهای خمپاره خوردم و بستری شدم. فکر کنم یک ماهی بستری بودم. چند تا جراحی کردند و چندتایی از ترکشها را در آوردند اما دو تا ترکش ریز کاتیوشا ماند توی بدنم. این وضعیتی هم که امروز میبینی حاصل همان ترکش کوچک است. اگر الان من خیلی ناراحتم برای این است که میگویم ای کاش فوتبالیست نمی شدم و با همه آن بچهها میرفتم، ماندم و گیر افتادم. کاش نبودم و همه روزهای بعد زندگیام برایم رقم نمیخورد. کاش همانجا میماندم و از بچههای جنگ نمیکندم. شاید حداقل الان نبودم و مشکلات مالی مردم را نمیدیدم. حال بد همرزمانم را نمی دیدم. خودم این قدر سختی نمیکشیدم.
این مملکت هیچ کمکی به من نکرد
من باید برای ادامه درمان به خارج از کشور بروم. ترکشی که به ران پای چپم خورده بود در این سالها حرکت کرده و الان درست نشسته کنار نخاعم و باعث شده که سالها نتوانم کمرم را خم کنم. من سه سال است نمی توانم ناخنهای پایم را بگیرم چون دستم به پاهایم نمیرسد. آدمی هم نیستم که اجازه بدهم کسی این کار را برایم انجام دهد. به هر حال کریم باوی در این مملکت در تیم ملی بازی کرده است. برای کاری هم که کردم سهمی نمیخواهم اما انتظارم این است که وقتی میروم ومیخواهم رئیس سازمان ورزش را ببینم، یک فرصتی در اختیارم بگذارند. از مسئولان وزارت ورزش و جوانان خیلی گلایه دارم، آنها نباید بیایند و بگویند کریم باوی تو اینقدر زحمت کشیدی و در آن شرایط سخت از کشور نرفتی، دستت درد نکند؟ این مملکت هیچ کمکی به من نکرد.
به من میگفتند نرو جبهه
خیلیها از مسائل من خبر دارند. من خیلی دوست دارم در مورد بچههای کرج و تهران که به جبهه رفتند صحبت کنم. افراد زیادی رفتند و برای مملکت شهید شدند ولی الان گاهی از شرایط دلم میگیرد و با خودم فکرمیکنم اطرافیان عدهای از مسئولان دارند در حق مردم جفا میکنند. آنقدر دوستان ما در خاک عراق شهید شدند و ماندند. همه به من میگفتند نرو جبهه. من خیلی خوب فوتبال بازی میکردم. هر بار میآمدم تهران، میگفتند بچه به جای جبهه بیا برو بازی کن اما من اینجا بند بشو نبودم. دلم این بود که تفنگ دستم باشد و بروم عملیات، بین بچهها باشم. یک بسیجی ساده هم بودم. آن هم با کمتر از 20 سال سن. من تا سال 1364 هم در جبهه ماندم و بعد از ماجرای ترکش خوردنم، دیگر آمدم اینجا و ماندگار شدم.
دست خدا روی سر این مملکت بود
آن زمان که انقلاب شد بزرگان ما اعتقاد داشتند دست خدا روی سر این مملکت بوده است. اینکه مملکت ما 180 درجه میچرخد، چرا یک دفعه همه چیز برمیگردد؟ من شرایط الان را که میبینم وضع اقتصادی مردم اینقدر دارد خراب میشود اما خیلی از مسئولان به فکر آنها نیستند. آن زمان که من جبهه میرفتم از 50 نفر 40 نفر آنها مردان خدا بودند ولی الان از 50 نفر چند مرد خدا پیدا میشود؟ دیگر کمتر کسی برای مردم قدم برمیدارد. یک عکس از زمانی که آقای رجایی زنده و رئیسجمهور کشور بود، در یادم همیشه نقش بسته. عکسی از هیات وزیران بود که چهره وزرایش 180 درجه با الان فرق میکرد. آنها انسانهای سختی کشیده بودند و از هیچ لحاظی با مردم تمایز نداشتند ولی الان شرایط خیلی فرق میکند. همین الان وزرا را با آن آدمها مقایسه کنید تا متوجه شوید چه چیزی میگویم. نور به قبر شهید رجایی ببارد.
قلعهنویی من را وارد فوتبال کرد
در حقیقت امیر قلعه نویی باعث شد من وارد فوتبال شوم. من دوستی به نام اصغر داشتم که با امیر قلعه نویی بچه محل بود. یک روز که من از جبهه آمده بودم، او به من گفت برویم نازیآباد فوتبال بازی کنیم. رفتیم،
ویدیو مرتبط :
اخراج سوشا مکانی از پرسپولیس