من و رُمانم جذب عدالت‌خواهی دانشگاه شدیم/ منصرف نشده‌ام!


سخنان نویسنده رمان "تیلم" و دانشجوی دوره دکتری ریاضی دانشگاه تربیت مدرس، که گفت تصمیم گرفته یک نسخه از رمانش را که در جشنواره داستان انقلاب برگزیده شده برای هر شخصیتی که اسمی از او در داستانش برده است، بفرستد، حاشیه‌هایی را به همراه داشت.

با اعلام این مطلب، موجی از مخالفت‌ها و قضاوت‌های سایت و اینترنتی جناح‌های مختلف علیه او به راه افتاد. ابراهیم زاهدی مطلق، نویسنده، روزنامه‌نگار و معاون داستان بنیاد شعر و ادبیات داستانی وزارت ارشاد، می‌گوید، «شناختی که از امیری دارم، مطمئن می‌کند که او برای جنجال‌آفرینی چنین حرفی را نزده است؛ بلکه یک تعبیر غیرحرفه‌ای و شاید هم مخدوش و مشکوک از کلمات او باعث قضاوت‌های نادرست شد. امیری اعلام کرده بود، کتابش را برای همه شخصیت‌های رمانش می‌خواهد بفرستد اما برایش تیتر زدند "فهرست تقدیمی‌ها در کتاب یک نویسنده حزب‌اللهی: از گوگوش تا هاشمی رفسنجانی"!».

زاهدی مطلق که از روزنامه‌نگاران باسابقه است، در مقدمه گفت‌وگویی که با این نویسنده جوان انجام داده و در اختیار بخش ادبیات ایسنا قرار داده، آورده است: «آیا نویسنده، رمانش را این‌گونه تقدیم کرده بود؟ حتی به هاشمی رفسنجانی که نام او هم مانند نام آیت‌الله حسن‌زاده آملی در این رمان آمده است؟ این‌ها چه تعبیرهای ناشیانه و... بود؟ ... و اما در‌باره تیلم؛ روستایی که به ادبیات تبدیل شد، روستایی که به همت میثم امیری از لابه‌لای کوه‌ها و جنگل‌های مازندران با کیومرث و همه شخصیت‌های داستانی‌اش، سال گذشته به وسط ادبیات ایران کوبیده شد و من چنین باور دارم که طنین این کوه و ضربه‌اش بسیاری را از خواب بیدار خواهد کرد تا رد پای انقلاب و رگ و ریشه‌اش را بهتر جست‌وجو کنند. ضربه‌ای که به جامعه ایرانی اهل ادبیات، نویسنده‌ای را معرفی خواهد کرد که دانشجوی دکتری ریاضی است و منطق داستانی‌اش را از فرمول‌های سخت و پیچیده عبور می‌دهد؛ تا رمانی ساده اما دقیق عرضه کند.

این روزها به سالگرد انقلاب اسلامی ایران نزدیک می‌شویم و جشن داستان انقلاب را پیش رو داریم. نویسنده رمان "تیلم" سال گذشته جایزه برتر این جشنواره را نصیب خود کرد».

به گزارش ایسنا، متن گفت‌وگوی نویسنده‌ی پیشکسوت با نویسنده‌ای از نسل بعدتر، به شرح زیر است:

- آقای امیری! ماجرای تقدیم رمان "تیلم" چیست و چرا برایش جنجال درست کردند؟

- شما خودتان در جریان هستید من قبل از این‌که کتاب را بنویسم، این هدف را داشتم که به چیزی برسم که آن را به "مادرم" تقدیم کنم. این اصلاًً به قبل از نوشتن کتاب مربوط است. عبارتی که وقتی شروع به نوشتن کتاب کردم می‌دانستم حتماً زمان انتشار کتاب در آن خواهد بود، همین "تقدیم به مادرم" است. این را در ابتدا نوشتم. دلیل آن هم بالأخره این بود که از گروه برادران من، هر کدام به جایی رسیدند و برای خود کسی شدند. اصلاً پدر و مادر انسان این توقع را دارند که بچه‌ی آن‌ها نافع باشد و کار بی‌فایده‌ای را انجام ندهد. من می‌خواستم کتاب را به مادرم بدهم که بداند که اگر کاری در شان او نمی کنیم، اما درست و غلط و دست و پا شکسته بالأخره یک کاری است. چیزی است که ارزش دارد. چنین بود که من این کتاب را با افتخار به مادرم تقدیم کردم. خوشحالم که این را عرض کنم کتاب را به خانه بردم و این هدیه را او از من قبول کرد و این پذیرفته شدن هویت نویسندگی در خانواده‌ها کمی سخت است. چون می‌گویند این چه کاری است که آدم بخواهد چیزی را بنویسد یا این‌که کسی از او بپرسد که کار تو چیست؟ و او جواب بدهد: نویسنده‌ام!

من هم به‌گونه‌ای این کتاب را نوشتم که از آن سنت خانوادگی و آن محلّه‌ی ما جدا نشده بود. چون من این کتاب را در همان‌جا نوشتم و به آن‌جا تعلّق داشتم. در این کتاب نام‌هایی مطرح شده است. اسم آقا (رهبر انقلاب) مطرح شده است و افراد دیگر... وقتی که این کتاب منتشر شد به ذهن من رسید کسانی که نام آن‌ها در کتاب آمده است و در قید حیات هستند، من این کتاب را برای آن‌ها بفرستم.

- به تبعاتش فکر نکردید؟ به جنجال‌هایی که ممکن است درست کنند؟ اسم خواننده‌ای که برده شده به نظر شما اسم ساده‌ای است؟

- اولا من از خود شما شنیدم قبل از انقلاب، این خانم شب در تلویزیون ظاهر می‌شد با یک مدل مو، و صبح دخترخانم‌های زیادی با همان مدل مو داشتند به مدرسه می‌رفتند! من داشتم رمان می‌نوشتم؛ رمانی که به فرهنگ قبل از انقلاب نظر داشت. آیا او با آن تاثیر اجتماعی، جزیی از فرهنگ شاهنشاهی نبود؟

ثانیا، فرستادن کتاب برای افراد، باعث می‌شود که این کتاب پخش شود و آن‌ها بخوانند. ممکن است که این کار به نظر آن‌ها کار مثبتی باشد و این کتاب را به چند نفر دیگر توصیه کنند. فکر نمی‌کردم کارم از نظر شرعی حرام باشد! یکی از افرادی که نام او در این کتاب بوده، همان خانم است. کتاب اساساً نسبت به ایشان موضع منفی دارد؛ هر کسی که این رمان را بخواند به نظر بنده متوجه می‌شود که شخصیت داستان و قهرمان داستان خیلی همراه او نیست و ایشان به عنوان شخصیت مثبت معرفی نمی‌شود.

- چه طوری و از چه مسیری می خواستید کتاب را برای ایشان بفرستید؟

- من در نشانی فضای مجازی که از او وجود دارد، وارد شدم و پیام دادم که من رمانی نوشته‌ام که اسمی از شما هم در آن هست. نوشتم که نشانی خود را برای من بفرستید تا آن را برای شما بفرستم. یعنی حتی این‌طور هم نبوده است که بگویم "شما اگر ممکن است لطف کنید فلان و یا... من با کمال..." نه این‌گونه نبوده است. فقط یک کاری نوشته شده است، من می‌خواستم که شما این را ببینید.

- بعد از آن‌که صحبت‌های مخالفان را شنیدی و تیتر زدند برایت، آیا از تصمیم خود منصرف شدی یا نه؟

- نه. من هنوز هم از تصمیم خود منصرف نشده‌ام. یعنی هنوز هم اگر مثلاً نشانی به دست بیاورم برای تک‌تک کسانی که نام آن‌ها را در کتاب نوشتم می‌فرستم. روشن است که از روز اول این کتاب به این افراد تقدیم نشده است. یعنی نه تقدیم به آقای علامه حسن‌زاده‌ی آملی که من خیلی به ایشان ارادت دارم و نه تقدیم به یک خواننده‌. اصلاً هیچ‌کدام از این‌ها نبوده است. این کتاب تقدیمی به مادر من بوده است.

- موقعی که مطلب شما را خواندم، این حس را داشتم که می‌خواستی پیام خود را به گوش آدم‌های مختلف برسانی. بخصوص آدم‌هایی که در فضا و زمان داستان شما موثر بودند.

- بله. بالأخره داستان برای این نوشته می‌شود که خوانده شود و تأثیری روی مخاطب خود بگذارد. یعنی انسان باید انگیزه‌ای برای نوشتن داشته. من به این فکر کردم که داستان از جنس هنر است؛ از جنسی است که همه‌ی آدم‌هایی که کاری از جنس هنر داشته باشند می‌توانند این کار را بخوانند و منتقل‌اش کنند. فرض کنید که یک متن سخنرانی یا چیزی از این قبیل برای فرد یادشده یا برای هر کس دیگری که کاملاً متضاد او دارد فکر می‌کند، و عمل می‌کند، بفرستید؛ حتما آن را پس می فرستد. ولی ممکن است که یک اثر هنری را پس نفرستد.

حتماً تأثیر می‌گذاشت و برای ایشان یا کسان دیگر یا آقای هاشمی و دیگران. منظور من این است که یک اثر هنری نوشته شده است که برای جمهوری اسلامی است. بالأخره این روی آدم تأثیر می‌گذارد. یک بار از این نگاه به این قضایا نگاه کند. دعوت به مطالعه یک کار داستانی است و حتماً بعد از آن فکر می‌کنید. بعد از آن ممکن است که گفت‌وگویی هم در‌بگیرد. من خود موافق با گفت‌وگو هستم. اصلاً مخالف این نیستم که آدم‌ها بنشینند و با هم حرف بزنند. اصلاً این کاری است که باید با هم بنشینند و گفت‌وگو کنند. گفت‌وگو به معنای کم‌ آوردن نیست. این گفت‌وگو به این معنی است که شما بخواهید از یک موضعی دفاع کنید و تبیین کنید. این‌که دست بکشید و به پستوی خانه‌ی خود بروید به معنای دفاع از اندیشه نیست.

- چرا موقعی که سایت‌ها خبری منتشر کردند که تقدیم کتاب به فلانی و فلانی، چرا شما واکنش نشان ندادید؟ چرا زود تماس نگرفتید که اصلاح کنید؟

- بله. در آن موقع من احساس نکردم موضوع این‌قدر دامنه دار شود. این خود‌آگاه نبود. یعنی متوجه قضیه نشدم.

- متوجه چه نشدید؟

- متوجه بار این قضیه نشدم. بعد از آن‌که شما یاد آوری کردید، من رفتم و این دقت را کردم و این را انتقال دادم ولی کمی دیر به این قضیه پرداختند. سایت‌ها راه افتاده بودند. من هم گفتم که اگر اشتباهی انجام داده باشم باید آن را اصلاح کنم. روشن است. چون من متن وبلاگ خودم را داشتم. نگاه کردم و دیدم چنین چیزی ننوشته‌ام. مطلب سایت‌ها هم روشن بود. این اصلاً این معنا را نمی‌دهد که این کتاب سیصد صفحه‌ای را نویسنده وقت گذاشته تا آن را به کسی تقدیم کند که مخالف او است.

- آقای امیری در این خبر‌ها و مصاحبه‌هایی که با شما شده است، در این چیز‌ها شیطنتی می‌بینید؟

- نه. این‌گونه نیست. در یک وبلاگ حزب‌اللهی کار‌هایی کردند. من آن‌ها را نمی‌شناسم. این مطلب را از وبلاگ بر‌داشتند و در آن‌جا گذاشتند. نشانی هم گذاشتند؛ ولی تیتر را خود آن‌ها انتخاب کردند. تیتر من این نبود.

- تیتر شما چه بود؟

- از روضه‌خوان تا آوازه‌خوان بود.

- داستان در دهه پنجاه می گذرد؛ شما در تیلم به‌دنبال چه موضوعی از دهه پنجاه بودید؟

- نظر من این بود که در همان دهه‌ی پنجاه، در آن فضا هم روضه‌خوان تأثیر می‌گذاشت و هم آوازه‌خوان تأثیر می‌گذاشت و این دو دسته از هم شاکی هستند و این شاکی بودن آن‌ها در داستان هم آمده است. قهرمان داستان هم روضه‌خوان است. در این قصه کاملاً معلوم است. یعنی جهت‌گیری کاملاً روشن است. این کاری است که در عالم کتاب انجام می شود. حتی بعضی از کسانی هستند که ممکن است مخالف آقا باشند کتاب‌های خود را می‌فرستند که ایشان ببیند. چون می‌دانند که او آدم کتاب‌خوانی است. بین کتاب‌خوان هااین حرف‌ها نیست. این‌ها کتاب‌های همدیگر را می‌خوانند. امری کاملاً طبیعی است. هیچ کس را به خاطر کتابخانه‌ی خانه‌ی او نمی‌شود تکذیب کرد. هر گوشه‌ی کتابخانه‌ی خانه‌ی شما را بگیرند ممکن است کتاب‌های اسلام و مسلمانی نباشد، ولی هیچ کس این کتابخانه را تکذیب نمی‌کند.

کتاب

- نوشتن از دهه پنجاه و آن دوره برای ما نوستالژی است. وقتی از خاطره ها زمان می‌گذرد، آدم بدی‌های آن را هم دوست دارد و لذت‌بخش است. برای شما در این سن و سال که حدود 29 سال دارید، هیچ کدام از این‌ها نوستالژی نیست. چطور شد تصمیم گرفتید که به فضای انقلاب بروید و این رمان را بنویسید؟ ذهن شما خیلی چیز‌های دیگر را می‌توانست بنویسد که موضوع امروز شماست. جوانان هم‌سن شما الان دارند از مهاجرت می‌نویسند.

- من وقتی که می‌خواستم بنویسم برای انتخاب موضوع داستان خود هیچ الگوریتم پیچیده‌ای را طی نکرده بودم که بروم و چنین بکنم و چنان بکنم. نه. من از همان موقعی که دانشجو بودم دوست داشتم که در مورد دانشجو و دانشجو‌ها بنویسم. چون یک فضایی بود که خود من آن را تجربه کرده بودم. از همان موقع هم در بین این شعار‌هایی که می‌دانند من خود به شعار عدالت خیلی جذب شده بودم. به همین جهت به آن اعتقاد دارم و فکر می‌کردم و می‌کنم که عدالت مشخصه‌ی اصلی و بارز کسانی است که در فضای دانشجویی دارند کار می‌کنند و تازه مخالف هم هستند ولی دنبال عدالت‌خواهی هستند. مطالب را کنار هم بگذارید خیلی شبیه هم هستند. همه می‌گویند چرا بی‌عدالتی است؛ هر دو با هم فرق دارند اما هر دو دنبال کمال و آرمانی هستند. این شفاف است. در بعضی از جاها می‌بینید که بعضی از آن‌ها این اعتقاد را به سیستم ندارند که چرا شما دینی نیستید یا دینی هستید. اعتقاد آن‌ها این است که چرا شما دینی عمل نمی‌کنید. یعنی این‌که ما خواستار این هستیم که کار دینی کنید. اگر شما کار دینی کنید، این مشکلات حل می‌شود. دو طرف هم همین را می‌گویند. من یک گذری به گذشته داشتم دیدم که نه، آن چیزی که آن موقع بوده است عدالت‌خواهی و آرمان‌خواهی در وجود دانشجوها بوده است. رفتم و یک مقدار از عقب‌تر شروع کردم. یعنی یک مقدار خواسم که این قضیه را از نظر تاریخی ببینم. از وقتی که جنبش‌های دانشجویی در ایران شکل گرفت که فکر می‌کنم از دهه‌ی بیست به طور جدی در دانشگاه‌ها آرام‌آرام شکل گرفت. بعد از این قضیه‌ی سال 32 این قضیه تبدیل به یک سنبل شد. چون یک اتفاقی افتاد که سه نفر رفتند و به خاطر این‌که با استکبار و استعمار مقابله کنند کشته شدند و آن‌جا دیگر کار به صورت تشکیلاتی‌تر دنبال شد. هم بچه‌ مسلمان‌ها بعد از این، چنین موضوعی را داشتند و هم آدم‌هایی که گرایش‌های چپ داشتند. جالب است. این‌که چپ دارد رشد می‌کند، دلیل آن همین عدالت‌خواهی است. یعنی چون زمینه‌ی یک عدالت‌خواهی وجود داشت و آن‌ها این اعتقاد را داشتند که ما داریم عدالت اجتماعی را تعقیب می‌کنیم و طرفدارآن هستیم، این جریان تبدیل به یک جریان چپ شد. این دو دسته یعنی چپ‌ها و بچه‌مسلمان‌ها از دهه‌ی سی تقریباً بعد از وقایع 16 آذر شروع به فعالیت دانشجویی می‌کنند. در رمان "تیلم" من یک مقدار روی این زوم کردم. یعنی شخصیت گذشته‌ی من، شخصیت اصلی داستان از این جهت برای همه‌ی ماآشنااست. بالأخره رادیکالیسم آن، آرمان‌خواهی آن، همه‌ی این را ما شبیه به خانواده‌ی خود داریم می‌بینیم. این قصه ویژگی‌های خاصی دارد که خاص آن شخصیت است. شاید اصلاً برای آن چیز‌هایی را در نظر بگیریم که به یک شخصیت تیپیکال تبدیل نشود. برای همین هم تیپ قهرمان اثر، خیلی در داستان روشن نیست. نمی‌دانیم که او اسلامی است و یا این‌که چپ است. ولی تصور من این بود که این شخصیتی که در این فضا قرار گرفته است گرایش او به سمت جریان اسلامی بیشتر است مانند خیلی از کسانی که در انتهای دهه‌ی چهل به جریان اسلامی گرایش بیشتری داشتند و به خاطر این کشته شدند. یا خود آن‌ها مرگ مشکوکی را در انقلاب داشتند. اگر بعد از آن هم بخواهم بنویسم، فکر می‌کنم که دوباره از امروز ننویسم. یعنی فکر می‌کنم که من باید روی دهه‌ی پنجاه کار کنم. فضای چپ و دانشجویی آن و... این آرمان‌های دانشجویی چه چیزی را دنبال می‌کنند. این هم فقط به خاطر این است که محیط آگاهانه‌ی من راجع به اطراف من در دانشگاه بوده است. تهران هم بودم. در جای دیگر نبودم و همین‌قدر را که تجربه کردم. این انگیزه را در خود ایجاد کردم که درباره‌ی آن بنویسم.

- شما هنوز در دانشگاه هستید و رمانی هم که نوشتید، در فضای دانشگاه است؛ تا جایی که اطلاع دارم از قبل انقلاب تا الان همیشه یک نفر از خانواده شما در دانشگاه بوده است. با توجه به این‌ها، ارزیابی تان از جنبش دانشجویی قبل از انقلاب و تفاوت آن با الان چیست؟ جنبش دانشجویی ما پس از انقلاب با قبل از انقلاب ما چه تفاوت‌هایی دارد؟ هم تفاوت‌های ماهوی آن و هم تفاوت‌های شکلی آن چیست؟

- بله. فکر می‌کنم که حتماً تفاوت وجود دارد. ولی تصور من این است که جنس حق‌خواهی آن‌ها خیلی تغییر نکرده است.

در این حق‌خواه بودن، ممکن است که طرف اشتباه کند؛ ولی این در همه‌ی دوره ها وجود دارد. البته در خانواده‌ی ما از سی‌ سال پیش به این طرف هر اتفاقی در دانشگاه افتاده است، یکی از آن‌ها در این حادثه‌ها کتک خورده است. مثلاً برادر من در موقعی که 18 دی بود دانشجو بود. هم انفاقات قبل از آن را دیده است و هم اتفاقات بعد از آن. من هم به دانشگاه رفتم. فضای دانشگاه را دیدم. دوره‌های مختلفی هم شد. در بعضی از آن‌ها هم بالأخره چون تن ما درد می‌کرد مستقیم می‌رفتیم و در آن‌ها حضور پیدا می‌کردیم.

- یعنی این‌که شما می‌خواهید بگویید که در بعضی از آن‌ها معرفت کم است.

- معرفت کم است. بله. یعنی این‌که طرف غرض ندارد. مرض ندارد. مرض در وجود او نیست. یک صحبتی را آقا داشت. گفت که خدا لعنت کند کسانی را که دانشگاه را سیاسی نمی‌خواهند. یعنی این بی‌تفاوتی درد خیلی بزرگی است. من می‌خواهم بگویم که اگر یک کاری یا انتخاباتی برگزار شود و در آن هیچ اتفاقی نیفتد هیچ سر و صدایی نباشد باید نگران باشیم. چون در انقلاب مردم باید هوشیار باشند. این بیداری خیلی مهم است. این بیداری ممکن است که با اعتراض همراه باشد. این اعتراض ممکن است که به صورت نادرست انجام شود ولی اگر این اعتراض کلاً نباشد یعنی این‌که اگر هیچ چیز نباشد خیلی بدتر است. این نشان می‌دهد که آدم‌ها دارند نسبت به مملکت خود بی‌تفاوت می‌شوند. این درد بزرگتری است. این را من در زمانه‌ی قبل از انقلاب هم مطالعه کردم و دیدم. در آن موقع البته این بیشتر بود.

- سوال پایانی من این که به نظر می رسد دانشگاه بر خلاف دوران قبل از انقلاب و اوایل پس از انقلاب، از جایگاه مرجع بودن خود فرو افتاده است؛ کتاب قبلی شما "تقاطع انقلاب و وصال" هم در دانشگاه می گذرد. نمی خواهید از دانشگاه بیرون بیایید؟

-‌ اگر به جای مرجع شدن دانشگاه، ماهواره جایگزین آن شود فاجعه است. البته من که تظاهر می‌کنم و می‌گویم دانشگاه هنوز مرجع است! چون من می‌خواهم این‌ها باشد. یعنی دوست دارم دانشگاه مؤثّر باشد. یکی از دلایلی هم که می‌خواهم این مسئله را هم‌چنان دنبال نمایم این است که باید دانشگاه تأثیر‌گذار باشد. البته سالیان درازی است که نیست. من فکر می‌کنم بعد از انقلاب دانشگاه خیلی مهم بود. چون اتّفاق در دانشگاه بود. ولی من از دانشگاه به یک معنی نمی‌خواهم بیرون آیم برای این‌که به اهمّیّت دانشگاه بپردازم. برای این‌که دانشگاه خیلی جای مهمّی است و اگر ما نسبت به این بی‌توجّه شویم و دانشگاه را به امان خدا رها نماییم چه تک‌تک ما مردم و چه آدم‌های خدمتگزار مملکت به سمت آباد شدن و پیشرفت نمی‌رود. اگر دانشگاه به خاطر معایبی که ممکن است داشته باشد کنار رود، این اتفاق، قضیّه را خیلی خطرناک می‌کند. من فکر می‌کنم بالاخره خیلی از کارهایی که زمان انقلاب صورت گرفت در دانشگاه بود.

به نظر من کاری که بچّه‌ بسیجی‌ها می توانند انجام دهند، جریان اعتراضی را راه اندازند. از خود درس و استاد هم شروع کنند. بروند به استاد اعتراض کنند و جلو در خانه‌ی او تحصن کنند و بگویند چرا پانزده سال است دارد یک جزوه را تدریس می‌کند؟ چرا مثلاً از روی درس فلانی تقلب کردی؟ این اعتراض‌ها اصلاً نیست. اعتراض کنند چرا سر کلاس خوب درس نمی‌دهد؟ این خیلی خطر بزرگی است. انگار این‌ دیگر خیلی آرمانی است که ما فکر کنیم واقعاً یک روزی بچّه‌ها بیایند و به استادی بگویند چرا مطالب روز را درس نمی‌دهید؟! اصلاً چقدر از این حرف‌هایی که می‌زنید درست است؟ منتها این را دانشجویی باید بگوید که خود آن دانشجو عالم باشد.

انتهای پیام


ویدیو مرتبط :
کلیپ صوتی | عدالت خواهی