فرهنگی
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | استاندار حلبچه عراق وارد ایلام شدبه گزارش ایرنا، عبدالله محمد به همراه ارکان حسن مشاور وی عصر امروز یکشنبه 26 اردیبهشت وارد استان شده و با مقامات استانداری ایلام دیدار کرد.قرار است استاندار میسان، واسط، ... |
غربت روشنفکران مسلمان/ تنزل تولید فکر در حد تلگرام!
به گزارش خبرگزاری فارس، پیام فضلینژاد پژوهشگر ارشد مؤسسه کیهان و سردبیر مجله عصر اندیشه در تازهترین یادداشت خود تحت عنوان «جنبش روشنفکران مبارز» مینویسد: انقلاب اسلامی به «جنبش روشنفکران مبارز» محتاج است و برای تحقق آن باید زمینه بازگشت نخبگان انقلابی را به عرصه عمومی فراهم آوریم.
مشروح این یادداشت را در ادامه میخوانیم:
بازاندیشی نظری، رفرم روششناختی
تحولات سیاسی اخیر جامعه و دولت در ایران، جبهه فکری انقلاب اسلامی را با پرسشهای جدی و چالشهای جدیدی مواجه کرده است. از یکسو، با به قدرت رسیدن دوباره جریان تکنوکرات غربگرا در ساخت سیاسی کشور، فرصت یک بازاندیشی نظری/ عملی برای این جبهه فراهم شده که بتواند به دوران طلایی خود باز گردد. از سوی دیگر، رضایت به رکود فکریِ جبهه انقلاب و سکوت در مقابل سستیهای آن، جز به یک شکست ایدئولوژیک (با تبعاتی فراملی) منجر نخواهد شد. گویی بر سر دو راهیای ایستادهایم که یا باید با نقد گذشته خود، راه آینده را هموار سازیم؛ یا باید به شکلی عافیتاندیشانه و منفعلانه، سکوت کنیم و در مدح خودمان و همفکرانمان قصه بسازیم که به باور ما، جامعه دیگر ظرفیت پذیرش آن را ندارد. بنابراین، «نقد فعالانه» را بر «سکوت منفعلانه» ترجیح میدهیم و بر سر این دوراهی، راه اول را انتخاب میکنیم.
«بازاندیشی نظری» نه تجدیدنظر در اصول، یک «رفرم روششناختی» است که مقتضای ذات جریانهای زنده فکری به شمار میرود تا بتوانند از اضمحلال بنیادها، فرسایش ایدئولوژیک، آلزایمر ذهنی و انزوای اجتماعی جلوگیری کنند و فرزند زمانه خود باشند. حتی نحلههای گرانسنگ علمی و روندهای سترگ فلسفی طی قرون متمادی، ناگزیر به چنین نقطهای رسیدهاند و وقتی آن چالشها را پشت سر گذاشتند، دوران طلایی و نقطه اوجشان شکل گرفت. چه بخواهیم و چه نخواهیم، به نظر میرسد ما نیز امروز در مرحله گریزناپذیر یک «تجدیدنظرطلبی روششناختی» قرار گرفتهایم تا از رهگذر بازبینی تئوریها و عملکردها ابتدا بتوانیم سرمایههای اجتماعی انقلاب را حفظ کنیم و سپس در درازمدت افزایش دهیم.
این مرحله بازاندیشی در زمانی فرارسیده که یک دوراهی اجتماعی نیز پیش روی ماست: به سبب ناتوانی جبهه انقلاب در مدلسازی کارآمد از فلسفه اسلام ناب و از رهگذر بحران ناکارآمدیِ دولتها، چهار دهه پس از پیروزی انقلاب باز هم بخشهایی از جامعه ایرانی بر سر دوراهیِ گفتمانهای «استقلال» و «وابستگی» قرار دارند و دو گفتمان انقلابی و غربگرا را با رفتارهای سیاسی و مکانیسمهای انتخاباتی محک میزنند؛ دو راهیای که دستکم به این سرعت احتمال پیدایش آن نمیرفت، اما به صورتی شتابان ظاهر شده است. امروزه بخشهایی از جامعه، گرچه حکومت اسلامی را مشروع میدانند و حتی اقتدار نظامی و امنیتی آن را میستایند، اما در عرصه تحقق عدالت و رفاه، تئوریهای دینی را ناکارآمد میپندارند، نسبت به برخی نخبگان ملی خود بیاعتمادند و تدریجاً به تجویزهای چهرههای غربگرا اقبال پیدا میکنند. زمینه و بستر این اقبال لزوماً دگردیسیهای اعتقادی یا تغییرات ایدئولوژیکی جامعه نیست. بخشی از این رویداد ناشی از تجربیات سیاسی یک دهه گذشته ایرانیان است که آثار اقتصادی و اجتماعی ناگواری بر زندگی مردم داشته است و متاسفانه فعالان سیاسی و کنشگران فرهنگی ما در جریانهای گوناگون، به هر دلیل از درک تبعات و لمس پیامدهای آن عاجز بودهاند. وانگهی، خسارتهای این عجز نظری و بیعملی آنها، گاه به پای کارآمدی و مشروعیت اصلِ فلسفه انقلاب نوشته شد.
فروپاشی روشنفکریِ چپ و راست
در ایران هیچگاه احزاب و گروههای سیاسی نماینده راستینِ گفتمانهای قدرتمند فکری جامعه ایرانی نبودهاند، اما هم پتانسیل خوبی برای مصادره متفکران و اندیشهها داشتهاند و هم توانستهاند گفتمانهای ناسازگار روشنفکران را به حاشیه برانند. در واقع، روشنفکران و اندیشمندان بزرگترین بازندگان حوادث یک دهه گذشته ایران بودهاند و انرژی خود را تا انتها صرف سیاستزدگی روزمرهای کردند که آنها را از معنا و مبنای خود دور ساخت. زوال گفتمانهای اصلاحطلبانه با درونمایه «روشنفکری دینی» که دکتر شریعتی و مهندس بازرگان را مواریث فکری آن میدانستند، تجربه روشنی در این زمینه است. در نیمه دوم دهه 1370 همه منابع معرفتی خرج توجیه سیاسیِ دولت اصلاحات میشد و حتی عبدالکریم سروش از پیروزی «دولت روشنفکری دینی» در ایران سخن میگفت. سالها گذشت و نه تنها شریعتیِ جدید سر برنیاورد یا بازرگان جدیدی که چون او یکرنگ و بااخلاص باشد، تولید نشد، بلکه روشنفکری دینی تجزیه معرفتی شد، بیآنکه حتی اثری از آثار مواریث خود را به ارث برده باشد و همه آن ظرفیت عظیم را معطل گذاشت. در همین زمان نه ملی- مذهبیهای اصیل و نه چپهای خوشنامِ مجمع روحانیون مبارز، نمایندگان تعریفشده در قدرت سیاسی جریان چپ (اصلاحطلب) نداشتند. هم بازی گفتمانی و هم ساخت قدرت در اختیار کسان دیگری بود که سیاستمداران خردهپا بودند. برای نمونه، بخشی از جریان چپ مانند دفتر تحکیم وحدت خود را پیرو بازرگان معرفی میکردند، اما برخلاف مشی او با برگزیدن استراتژیِ رادیکالیسم سیاسی، نه تنها مجلس ششم را به شکست کشاندند، بلکه جریان فکریِ اصلاحطلب پیش از آنکه عمر دولتش به پایان برسد، به بحران تئوریک و فقدان هژمونی دچار شد. اگر بازرگان را نماینده نوعی رواداری دینی و تسامح سیاسی در دایره نیروهای انقلاب بدانیم، جریان چپ اولین گروهی بود که او را هم مصادره و هم از او عبور کرد.
از قضا یک جریان امنیتی، پیشگام این عبور و گسترش رادیکالیسم مبتذل بود؛ جریان امنیتیای از نسل دوم انقلاب که کارشناسان و مدیران اطلاعاتی دولت سازندگی بودند، از دهه 1370 ابتدا در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و سپس در حزب مشارکت میدان تئوریپردازی و روشنفکری را در اختیار گرفتند و از بد حادثه روشنفکران مستقل نیز برای آنکه از روند غالب عقب نمانند، در کمال ناباوری به آنها روی خوش نشان دادند. نتیجه، غلبه تاکتیکهای جنگ روانی بر سیاستورزی واقعی و اندیشهورزی راستین بود. در این دوره، گفتمان اصلاحات به نازلترین تاکتیکهای سیاسی مانند «مبارزه مدنی» یا «آرامش فعال» فروکاسته شد. «مترجمان سیاسی» به جای «روشنفکران مولد» نشستند و قدر دیدند. در بهترین حالت، اصلاحطلبان به بستری فروغلطیدند که در پایان دهه 1370 از آن به یک «ارتجاع روشنفکری» تعبیر میشد. در انفعال روشنفکران اصیل و غیاب روحانیون مصلحِ این جریان، یک کمپلکس معیوب شکل گرفت: مترجمان سکولار و سیاستمداران امنیتی بدنه حلقههای فکری اصلاحطلبان را ساختند. حتی انشعابهای ویرانگر در تشکلهای روشنفکری مخالف نظام مانند «کانون نویسندگان ایران» نیز در این دوره روی داد و عدهای از چهرههای شبه سوسیالیست این جریان راه خود را از امثال هوشنگ گلشیری که به اعتقاد آنان نماینده جریان سازشکار با امپریالیسم بود، جدا کردند. حتی روشنفکران علوم انسانی که همسو با حاکمیت نبودند، اما آنان را دلسوز ایران میشناختند و گاه حرفی برای گفتن داشتند، به حاشیه رانده شدند که دکتر غلامعباس توسلی جامعهشناس و عضو مرکزیت نهضت آزادی در گفتوگویی با نگارنده، این فرآیند را شرح داده است.
در این روند، هسته معرفتی اصلاحطلبان یعنی «روشنفکری دینی» برخلاف تصور زودتر از دیگر جریانها به انزوا رفت. این روشنفکران براساس یک اشتباه محاسباتی فکر میکردند با بازی در نقش اپوزیسیون سیاسی میتوانند انرژی اجتماعی و منزلت فکری از دست رفته خود را بازیابند. بهتدریج، بخشی از انرژی این جریان که داعیه دینشناسی و انقلاب تئوریک داشت، صرف صورتبندی یک رفرم سیاسی شد که در نهایت میکوشید بنیادهای مذهبی حکومت را با بحران مشروعیت مواجه سازد. روشنفکران در اینجا نیز از کارکردهای اصلی خود بازماندند و در کارزارهای انتخاباتی، مثل شورای شهر دوم و مجلس لیست میدادند یا از تشکلهای روزنامهنگاری و فرهنگی در رقابتهای سیاسی و حزبی حمایت میکردند و بدینسان، شأن خود را تا سطح نازلترین دعواهای سیاسی پایین آوردند. پدیده روزنامهنگار- سیاستمدار زائیده همین دوران است. بهجای آنکه نخبگان و روشنفکران به بازیگری در عرصه عمومی، جامعه و رسانه بپردازند، سیاستمداران همه نقشها را یک تنه برعهده گرفتند و اندیشه و فلسفه سیاسی، به یادداشتهای پراکنده ژورنالیستی تنزل یافت. پس از عوض شدن جای روشنفکر و مترجم، اینبار جای متفکر سیاسی و مفسر خبری نیز با هم عوض شد و اینچنین ارتجاع و ابتذال بههم آمیخت. روشنفکران واقعی باختند.
غربت روش
ویدیو مرتبط :
گریه مسلمان اروپایی برای غربت بقیع