حکایت/ موش مغرور و شتر


حکایت/ موش مغرور و شترخراسان/ موشی مهار شتر عظیم الجثه را در دست گرفت و چون شتر همراه موش به راه افتاد موش به خود غره شد و خود را پهلوان نامید. شتر که از غرور موش آگاه بود هیچ نگفت و منتظر فرصت بود. موش همچنان مغرور شتر را از پی خود می راند تا آن که به لب جویی بزرگ رسیدند. موش با دیدن جوی آب بیمناک شد. شتر که از سبب هراس موش با خبر بود به روی خود نیاورد و سبب تعلل او را پرسید، موش ترسان و لرزان گفت که آب جوی بس عمیق است و می ترسد که غرق شود اما شتر پایش را در آب گذاشت و گفت: آب بیشتر از زانویش نیست، موش گفت: تو زانوی خود را با زانوی من مقایسه نکن.

گر تو را تا زانو است ای پرهنر
مر مرا صد گز گذشت از فرق سر

شتر که عجز و پشیمانی موش را فهمید دلش به رحم آمد و او را بر کوهان خود نشاند و از رود عبور داد و گفت: گرچه در هر کاری میانه روی خردمندانه است اما حدی نسبی دارد مانند این جوی آب که برای تو دریایی است اما برای من اندک و ناچیز

تو رعیت باش چون سلطان نه ای
خودمران چون مرد کشتیبان نه ای

چون نه ای کامل دکان تنها مگیر
دست خوش می باش تا گردی خمیر

برگرفته از مثنوی معنوی


با کانال تلگرامی «آخرین خبر» همراه شوید

منبع: خراسان


ویدیو مرتبط :
شتر مغرور!