سریع القلم: دنبال قرارداد اجتماعی هستم


دکتر سریع القلم در گفت‌وگو با "سیاست نامه" در مورد مسئله قرار داد اجتماعی و مسائل پیرامونی آن پرداخته است.

به گزارش عصر ایران، مشروح کامل این گفت‌وگو را در ادامه بخوانید:

آقای دکتر! به عنوان یک دانشجوی علوم سیاسی از سال‌های تحصیل در قیاس میان اساتیدی که نزدشان درس خواندم یا آثارشان را مطالعه می‌کردم این حس را داشتم که شما بیش از دیگر اساتید به وجه علمی (عینی و تجربی) سیاست توجه دارید. درواقع سیاست را بیش از آن‌که به فلسفه نزدیک کنید به علم نزدیک می‌کنید و با همه‌ی اهمیتی که اندیشه سیاسی دارد توجه بیشتری به علم سیاست دارید و روش‌های تجربی را در فهم سیاست به کار می‌گیرید. ازجمله توجه خاصی به سیاست عملی، تجربه‌های توسعه و ترقی و شیوه‌های حکمرانی دارید. پرسش من این است که چرا در ایران با وجود آنکه سنت اندیشه و دانش سیاسی‌ ما برآمده از آنچه «حکمت عملی» می‌خواندند، بوده اما در دوران معاصر به این سنت توجه نشده است؟ اشتهار دانشگاهی شما با ارائه سخنرانی‌ها و مقاله‌هایی مانند اصول ثابت توسعه و توسعه سیاسی شروع شد، چرا این نوع پرداختن به دانش سیاسی در ایران کم‌رونق بوده است؟
 
به‌نظرم برای ورود به سوال شما اول باید به تحصیلات خودم اشاره کنم. من همه تحصیلاتم را خارج از کشور بوده‌ام و همه دوره‌ها هم در علوم سیاسی-روابط بین‌الملل کار کرده‌ام. تفاوتی که آمریکا با اروپا در این دو رشته دارد این است که حداقل ۳۰ درصد علوم سیاسی-روابط بین‌الملل آمریکا بحث اقتصاد است. من سال ۱۳۵۵ دانشجوی سال اول دانشگاه بودم و در سال ۱۳۶۶ هم دکترایم را گرفتم و در این سال‌ها به وضوح تجربه کردم که ۳۰ درصد متون در رشته‌های علوم سیاسی و روابط بین‌الملل اقتصادی، اقتصاد سیاسی است.

تقریبا یک سوم اساتید در دانشکده‌ای که من در آن درس خواندم اقتصاددان بودند؛ یعنی در مسایل تجارت، اقتصاد بین‌الملل، اقتصاد سیاسی بین‌الملل، مسایل مالی جهانی و امور بانکداری تخصص داشتند. این حوزه‌ها در دانشکده روابط بین‌الملل، جزو متون سیاسی محسوب می‌شدند. این امر به طور طبیعی بر دانشجویی که در آمریکا درس می‌خواند اثر می‌گذارد. بخشی از تحصیلات چنین دانشجویی متون اقتصادی است که علاقه من به موضوع توسعه نیز از اینجا ناشی می‌شود. من در دانشکده‌ها و دانشگاه‌هایی درس خوانده‌ام که نیمی از متون درسی آنها در رابطه با مسایل اقتصاد سیاسی توسعه در جهان بوده است، حتی تاریخ آن، ادبیات آن و نظریه‌پردازی‌های آن به عنوان مثال، من در دوران تحصیل ۸ واحد تاریخ توسعه اروپا خواندم؛ ضمن اینکه ۸ واحد هم تاریخ روابط آمریکا-شوروی را در دوره دکترا گذراندم. در دوره دکترا، شما از ابتدا باید از یک زاویه بسیار تخصصی بر موضوعی کار کنید، ضمن اینکه دو سه زیرمجموعه را هم باید مورد توجه قرار دهید. من آن شاخه اصلی کارم اقتصاد سیاسی توسعه و بعد نظریه‌های روابط بین‌الملل بود. به تمام اینها از آن رو اشاره کردم که به موضوع دیگری برسم. آن مورد دیگر در رابطه با نظام آموزشی آمریکا است، در آمریکا تاکید بسیار جدی‌‌ای بر این است که دانشجو باید از مراکز فکر و تصمیم‌گیری و شکل‌گیری سیاست آگاهی داشته باشد و در مباحث انتزاعی صرف مغروق نگردد.

 یعنی همان پیوند سیاست عملی و نظری…

بله! در نظام آموزشی آمریکا این امری عادی است. آنها می‌گویند یک استاد دانشگاه خوب کسی است که با حوزه عمل ارتباط داشته باشد. مثلا بارها می‌شد که وقتی در اتاق استادم، جیمز روزِنا، نشسته بودم و با ایشان صحبت می‌کردم؛ وزیرخارجه آمریکا به ایشان زنگ می‌زد و با ایشان صحبت و از ایشان سوال می‌کرد. خاطرم است سال‌ها پیش که در کنفرانسی شرکت کرده بودم، دبیر کنفرانس که آلمانی بود به من گفت که هنری کیسینجر هم در این کنفرانس است و می‌خواهد نظر یک دانشگاهی ایرانی را در رابطه با مسایل منطقه‌ای و بین‌المللی بداند که سه ساعت صحبت کردیم. من طی ربع قرن که در رابطه با مسایل ژئوپلیتیک جهانی مطالعه و تحقیق می‌کنم مراودات بسیار خوبی با سیاست‌مداران و دانشگاهیان غیرایرانی داشته‌ام و بسیار آموخته‌ام. اما به جز چند نفر محدود، به خاطر ندارم در ایران با افرادی که در دستگاه‌های اجرایی هستند تبادل اندیشه‌ای داشته باشم. البته این یک مسئله فرهنگی است. به ندرت کسی سئوال دارد. به ندرت کسی می‌خواهد مورد چالش قرار گیرد. به ندرت کسی تحمل نقد شدن را دارد. درحالی‌که میان افراد اجرایی و دانشگاهی در کشورهای صنعتی، یادگیری، بهتر فهمیدن و دقیق فهمیدن، اصل است. در آن نظام آموزشی، فرد مهم نیست. استدلال و قدرت آنالیز و دقیق صحبت کردن مهم است. از دانشجویان من می‌توانید بپرسید، هر نقدی را می‌توانند در کلاس و در مکتوبات خود مطرح کنند. در موارد بسیاری، نقد آنها را پذیرفته‌ام. طبعاً در آن سنت آموزشی، درس خواندن، اثرات خود را دارد. بسیاری از افراد اجرایی ما، تقریباً همه‌چیز را می‌دانند. حتی بسیاری در دولت یازدهم هم این‌گونه هستند.

 این تفاوت فضای روشنفکری آمریکا با اروپا و نیز ایران را نشان می‌دهد…

این تفاوتی بسیار جدی است…

 روشنفکران ایران عموما ضدحکومت هستند، ولی در آمریکا متفکران ضددولت نیستند و حتی جزئی از نظم سیاسی‌اند…

بله. در آمریکا به کسی استاد دانشگاه خوب و شخص تحصیلکرده می‌گویند که به واقعیت نزدیک‌تر باشد و اصلا کسی که بیش از اندازه انتزاعی باشد، در نظام آموزشی آمریکا چندان رشد نمی‌‌کند. از همین رو است که اندیشه سیاسی، شاخه محدودی در علم سیاست آمریکا است؛ تنها چند دانشکده هستند که بر این موضوع متمرکز هستند. اکثر دانشکده‌های علوم سیاسی و روابط بین‌الملل در آمریکا بر موضوعات جاری داخلی و جهانی کار می‌کنند. بنابراین، این تاکید وجود دارد که استاد خوب کسی است که در تماس با دنیای واقعی و با کسی که تصمیم می‌گیرد، باشد. به خاطر دارم که استادان در کلاس‌ها می‌گفتند برای این که ببینید تصمیم‌گیری در آمریکا چگونه است، باید حداقل دو سناتور، دو نماینده مجلس، دو کارشناس در وزارت خارجه آمریکا را بشناسید، باید با موسسات در ارتباط باشید. این نکته را هم می‌توانم اضافه کنم که در متدلوژی علوم سیاسی و روابط بین‌الملل آمریکا، حاکمیت استقرایی وجود دارد؛ یعنی می‌گویند شما اول باید مواد خام‌تان را جمع کنید و بعد قضاوت و تحلیل کنید. در فرهنگ تحلیلی ما، حساسیت عمیقی به مواد خام نیست. قضاوت و ذهنیت به مسایل بین‌المللی رایج است.

 همان دانش‌های تجربی …

که خیلی قوی است. برای همین است که پُست‌پوزیتیویزم و فرارفتارگرایی و این‌گونه مکاتب روشی، ریشه عمیق متدلوژیک در شناخت و نظریه‌پردازی انگلیسی ـ آمریکایی دارند.  همین تعریف از روشنفکری در آمریکاست که سبب می‌شود هم مارکسیست‌ها و هم اصولگرایان آن را با تعبیر «روشنفکری ارگانیک» محکوم و متهم کنند. روشنفکرانی که توجیه‌گر هیئت حاکمه‌اند و فاقد روحیه‌ی انتقادی هستند…

اگر قرار است که روشنفکر در اتاق خودش بنشیند و قهوه بخورد و نظریه‌پردازی بکند و حلقه‌ای از دانشجویان و دوستان خودش را جمع بکند، خبری از اثر اجتماعی‌ای نخواهد بود! انسان درس می‌خواند و زحمت می‌کشد و کار می‌کند که بتواند تغییر ایجاد کند. اگر روشنفکر نتواند تغییر ایجاد کند، چه فایده‌ای دارد؟ من فکر می‌کنم کسانی که در کشور-هر کشوری- تصمیم می‌گیرند هم تحت‌تاثیر یک سری عوامل هستند و دانش آنها طبعاً مطلق نیست. اگر یک تحصیلکرده و روشنفکر برای دانش جا باز کند، می‌تواند بر دانش تصمیم‌گیرنده اثر بگذارد و بگوید که رهیافت و شناخت شما از این موضوع به این دلایل اشتباه و یا قابل اصلاح است؛ در این صورت خواهد توانست نگاه او را به جهان تغییر دهد و یا اصلاح کند.

من عملا دیدم که خیلی از اساتید دانشکده‌ای که در آن درس خواندم، چگونه در موضوعات خاص، آمریکای لاتین، آفریقا، خاورمیانه و اقتصاد جهانی بر وزرای خارجه و روسای جمهور آمریکا اثر گذاشتند. در دانشگاهی که من در آن درس می‌خواندم، اقتصاددانی به نام لَفِر (Laffer) بود که اصلا او بود که باعث شد دولت ریگان نظریه مالیاتی خود را تغییر دهد. (منحنی لَفِر معروف است.)
به این ترتیب ما نباید رابطه بین روشنفکر و دولت را جزمی ببینیم، این رابطه‌ای دوسویه است که در آن امکان تاثیرگذاری وجود دارد. این تاثیرگذاری در حد تغییر ساختارها نیست؛ در کشورهای در حال توسعه، تغییر سیاست‌ها بسیار مهم‌تر از ساختارها است. اول باید فکر تغییر کند. این است که من نقش روشنفکر را تاثیرگذاری بر اندیشه می‌دانم.  اینکه ارتباط نداشتن روشنفکر با دولت، شأن یک تحصیلکرده و دانشگاهی را بالا می‌برد، مخصوص حلقه‌های روشنفکری بعضی کشورهای اروپایی است. خاطرم هست یکی از فلاسفه کشور که حدود هشتاد سال الان سن دارد تعریف می‌کرد قبل از انقلاب، به اتفاق چند استاد دانشگاه نزد


ویدیو مرتبط :
دکتر محمود سریع القلم : توسعه یافتگی